- غالب کردن
- چیره کردن غلبه دادن پیروز کردن
معنی غالب کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- غالب کردن ((لِ کَ دَ))
- پیروز کردن، غلبه دادن، کالای بد را با نیرنگ و حقه به خریدار به جای کالای خوب فروختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گم کردن، مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
گم کردن، از دست دادن
چپاندن بز گرفتن جسمی را در قالبی قرار دادن قالبگیری کردن، فریب دادن طرف در معامله جنسی را گرانتر از بهای اصلی فروختن کلاه گذاشتن
کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
خراب کردن فاسد کردن
چیره شدن
بیشتر مردم
نبرد کردن، جدال کردن، هماورد جنگ طلبیدن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
نادرستی کردن
چیره و پیروز شدن، کنایه از فریاد کردن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
فرناساندن گول زدن گول زدن فریب دادن اغفال
تاراج کردن آپوردن تروفتن تاراج کردن چپاول کردن اغاره
پنهان کردن
ریستن ریدن پلیدی کردن دفع کردن فضولات
ترونیدن چیره شدن چیره شدن برکسی فایق آمدن
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
غایب شدن، نا پدید شدن
ژودن غنویدن غفلت ورزیدن غفلت داشتن
(کودکان) خوابیدن خفتن، در زبان اطفال خفتن، خوابیدن
پرکردن لبریز ساختن: لبالب کن از باده خوشگوار بنه پیش کیخسرو روزگار (نظامی لغ)
نالیدن، باآه وزاری التماس و دعاکردن تضرع کردن: ناله ای کن کای تو علام الغیوب زیر سنگ مکر بدمارا مکوب، شکایت کردن گله کردن: حافظ، از فقر مکن ناله که گرشعر این است هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی. (حافظ. 321)
شکوه و شکایت کردن، گله کردن
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)